از دور شعله ی­­ بیلَرهای وسطِ خلیج را می بینم. نور کشتی­های بزرگی که در دریا سرگردانند، و چراغِ فانوسِ بزرگِ وسطِ دریا. ساحل شبها آرام است. موج های کوچکی که ته مانده­ ی موج­های روز هستند نرسیده به ساحل محو می­شوند. با ابراهیم لب ساحل نشسته ام. یک ماه پیش زنگ زد، گفت کارش سخت است اما پولش خوب. نمی­دانستم برای چه آمده ­ام. برای پول نبود. می­خواستم برای مدتی از همه چیز  دور شوم، از دنیایی که مدتی ست یم نمیکند؛ یک انزوای انتخابی. موج­ها نزدیک­تر می­شوند. ولی ما از جای­مان تکان نمی­خوریم. من اینجایم، در نقطه ­ای که اسمش را "صفر" گذاشته ­ام. نه بخاطر مختصات جغرافیایی ­اش، بخاطر مختصات روحی ­ام.

برنامه­ ی کاری ­مان مشخص است. از صبح تا عصر یک­سره زیر آفتابیم. کار من و ابراهیم از بقیه راحت ­تر است. گرمای هوا در صلات ظهر به بالای 55 درجه می­رسد. ابراهیم می­گوید اینها یک جور تزکیه نفس است، و می­ خندد. شب­ها هم کنار دریا تا صبح روز بعد، و چرخه تکرار می­شود، مثل زندانیان اردوگاههای کار اجباری. یاد فیلم پاپیون می ­افتم و تنهاییِ استیو مک­ کوئینِ تبعیدی در آن جزیره­ ی نفرین شده و جنگیدنش برای آزادی! می­گویند فاکنر "گور­ به­ گور" را در شب­هایی که از کار طاقت ­فرسا -در کوره­ ی آتشِ یک نیروگاه- برمی­گشته، نوشته است. اینجا اما مردانی هستند که تاریخ فراموششان کرده است و اسیر زندگیِ خیلی خیلی معمولی­ شان شده اند و تنها انتظارشان در زندگی برای حقوقِ آخر ماهشان است. من از اینکه سال­ها بعد تاریخ فراموشم کند می­ترسم. میخواهم فانوسِ دریاییِ بزرگی باشم، پر از نور. اینجا اما کِرم شب ­تابی بیش نیستم. رو به ابراهیم می­کنم: "ما چرا اینجاییم؟". موج­ها ساکت ­اند. اینجا کسی آرمانی ندارد. کسی فاکنر را نمی­ شناسد، و در خلوت خود به نوشتن "گور به ­گور" نمی ­اندیشد؛ جز من!

برمی­گردم.


رستگاری در گرمای پنجاه درجه

پیشنهادهایی برای نمایشگاه کتاب

یک ,ی ,ابراهیم ,دریا ,ساحل ,­ام ,بخاطر مختصات ,از کار ,که از ,کار طاقت ,شب­هایی که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

از برای سوم شخص غایب... test2 وبلاگ شخصی داود سه یک کار About of pasabandar - درباره پسابندر کانون فرهنگی جوانان بنی هاشم(ع) معرفی انواع پوشاک، مد، استایل و فشن ایرانی سیداحمد موسوی الغدیر استاتیک مقاومت تعمیرات دستگاه تصفیه آب